به نام او که آفرید...
روزگار روزهایش را به رخ بندگان خدا می کشد و ما بندگان خدا هم ، بنده ی این روزگار می شویم و لحظه هایمان را با دلخوشی هایمان معامله می کنیم .
آن روز که خدا انسان را در عرش آفرید شاید می خواست که انسان هم یاد خدا را در فرش بیافریند و هزاران افسوس که دنیا آنقدر نقش خود را زیبا جلوه داد که زشتی هایش را ندیدیم و ندیده به حضور گرم خود پذیرایش شدیم.
آنقدر در دریای آمال و آرزوهایمان غوطه ور شدیم که رسالت خویش را فراموش کردیم و اصلا یادمان رفت برای چه آمدیم.
خدا دنیا را بزرگ آفرید تا وسعت دید ما هم بزرگ باشد.
آسمان را و ستاره هایش را و ماه و خورشید را در جوار چشم هایمان قرار داد تا شاید قدری به خود زحمت اندیشه دهیم .
ما را در محضر پیامبر درونی قرار داد و امر فرمود که تعقل کنیم .
وجودمان را سرشار از نشانه های خود ساخت و از خلقت تا رحلت ، فرصت نگاه کردن عطا کرد .
فرمود که ای انسان اندیشه کن .
در خلقت آسمان که چگونه برافراشتم
در خلقت زمین که چگونه آن را گسترانیدم
در خلقت کوه ها که چگونه آن را استوار ساختم
و در خلقت شتر ...
گاهی به ما انگیزه می دهد و آنان که اهل اندیشه نیستند را جایگاهی نازل عطا می کند و آنها را بدترین جانوران می نامد و بارها و بارها گلایه می کند که انسان ها اندیشه نمی کنند...
به راستی کدام انصاف ، بین ما و موهبت عقل را جدایی می اندازد؟
کدام وجدان اجازه ی فریب خوردن از دنیای دنی را صادر می کند ؟
مگر غیر این است که حتی کالبدی که با خود به دنیا آوردیم هم با خاک گورستان یکی خواهد شد؟
پس دیگر چه انتظاری از تعلقات و متعلقات داریم .
در عجبم از دلی که رستن به آسمان را به باد فراموشی می سپارد و به زمین و زمینیان چنان بسته شده که فکر جدایی ، جانش را بالا می آورد .
آری ....
این ها دردهای ماست . این ها غده هایی است که دامن ما را گرفته و ماهم دست به دامنشان شده ایم .
عمق نگاهمان را که نگاه کنیم ، هر چقدر وسیع هم که باشد ، در آخر بازتابی از خودمان را نمایان می کند.
خودمان را می بینیم و بس و غافل از این که خدا هم ما را می بیند و بس...
دختر شینا...
برچسب : نویسنده : bigheid بازدید : 136