کاش با وصل رضا زندگی ام توام بود
نفسم با تپش اشک و دعا نم نم بود
کاش گاهی به نگاهی دل من شاد کند
خانه اش رفتم و مسکین و غنی درهم بود
از کرم وسعت روزی من عاصی شد
دیدن گنبد و صحنی که خودش مرهم بود
او رضا هست رضا خوانده خدایش زیرا
از ازل تا به ابد شافع هر آدم بود
من نبودم به حضورش ولی انگار رضا
کنج ایوان طلا منتظرم هر دم بود
عرق شرم به رویم بنشست و قدم
ناخودآگاه سوی باب رضایش خم بود
او مرا خواسته و خواستنی هایش را
نیک می دانم و اعمال ولیکن کم بود
دل بیمار شده سوی حریمش آمد
دل بیمار شده در به در مرهم بود
آهوی گم شده باز آمده سویت آقا
این همان آهوی زخمیست که روزی رم بود
تو ولی باز همان ضامن آهو هستی
و چه محتاج به تضمین شما حالم بود...
دختر شینا...برچسب : نویسنده : bigheid بازدید : 118