باورم هرگز نمی آمد، خدا.. این منم؟
این منم، مثل نگاه پنجره در باغ ها
حسرتی دارم به دیدار و نگاه گلشنم
آفتاب از گوشه ی ایوان کمی تابید و رفت
رفت تا در اوج خاموشی تو را باور کنم
گاه از درز در و دیوار بادی می وزید
میرسانید از تو پیغامی به جان و بر تنم
سوز می آمد به قلب ناگزیر و خسته ام
می تپید و یاری ام می کرد بر این ماندنم
این من و یاد تو و این انتظار و دردها
این نگاهم بر در و آواز هجران خواندنم...
دختر شینا...برچسب : نویسنده : bigheid بازدید : 118