از خویش گذر کردم و از عشق سرودم
در ماه نظر کردم و جز دوست ندیدم
معشوق درخانه دل را زد و یک آن
روحم متلاطم شد و از جای پریدم
او آمد و طی کرد همه فاصله ها را
چون مهر بتابید به دریای امیدم
او آمد و جان داد به زندان تن و جان
بیدار شدم، یک نفس تازه دمیدم
تا صبح برای دل هم سفره گشودیم
گفتم ز فراقش چقدر رنج کشیدم
"فتم که دگر هستی و هستم به کنارت
گرمای وجودت شده گرمای وجودم
انگار که آغاز شده زندگی من
حالا که تو را دیدم و از غیر رهیدم...
دختر شینا...برچسب : نویسنده : bigheid بازدید : 146